حرف هایی برای گفتن هست



شبکه های اجتماعی که وارد زندگی آدم ها شدند، وبلاگ ها از دور خارج شدند و تقریبا تمایل به وب نویسی و تبی که به شخصه در وب نویسی داشتم از سرم رفت و وب شد یک کلکسیون چند ساله از برخی تلاش های من در نوشتن و تایپ کردن.وبم شخصی بود و هدفم از وب نویسی فرم دادن به فکرها و تحلیل هایم بود درباره مسائل مختلفی که با آن،گاه و بیگاه درگیر میشدم. اما درگیری های زندگی روزمره به قدری بالا گرفت که وبم نه تنها از دسترسم خارج شد، بلکه حتی در پس زمینه ذهن هم جایی نداشت و به نوعی فراموش شد تا بدین روزها که باز هم حس میکنم به آن نیاز دارم.فکر میکنم  برای من وب نویسی نوعی علاج  آن عجله ای است که زندگی امروز را مضطرب می کند. زندگی های پر از دغدغه امروز، پر از مسئولیت و پر از درگیری ها که انگار همین ها شده اند عمر ما و درگیریم با آن ها. دیرزمانی است این جا نبوده ام یا اگر بوده ام سطحی بوده ام و بس.


یادداشت قدیمی
روزهای خوبی نیست. خیلی ها از ایران رفته اند و این احساس خروج از ایران که قبلا مربوط بود به جوان های دانش آموخته دانشگاه های مطرح کشور،الان رسیده است به همه. تقریبا همه میخواهند بروند. صرف نظر از این که می توانند یا نه. این احساس بدی است. انگار نفرینی است بر سرزمین من. آب نیست و همه جا دارد بیابان می شود و ترسناک است به غایت. اقتصاد در آستانه ونزوئلایی شدن است. صفرهای بسیار بر رقم های بازار. من ده هزار واحد پول رایج مملکت را دادم به یک تاکسی تا مرا از ابتدای خیابان تا انتهای خیابان آورد. با همین ده هزار واحد پول رایج کشور حتی یک بطری کوچک آب هم نمی دهند. پنجاه هزار واحد پول رایج کشورم را دادم و یک افتابه خریدم. تا این حد خار و ذلیل شده است آن چه باید ارج می داشت. سرزمینم در حال نابودی است و من به چشم خویشتن دیدم نگارم می رود.
سفر دیروز تهران خیلی ناراحت کننده بود. عجیب مردمان خسته ای بودند و عجیب شهر آشفته و عجیب سراسیمگی پیدا در شهر و مردمان. همه می دوند و به ناکجا آباد می روند انگار. این تصویر عیان پایتخت ایران است. شهری که روزگار نه چندان دور پر از باغ و درخت و هوای خوش بود و امروز آن گونه ای است که خوش نیست و نیکو نیست این شهر.


تقریبا همه افرادی که برنامه های زندگی روزمره شان را با برنامه های من هماهنگ می کنند، بی برنامه اند و از این بی برنامگی عذاب می کشند. مسلما بخشی از این روند به خودشان و روحیه شان باز میگردد. اما بخشی هم به گردن من است و من "بی انضباط" برنامه همه را بهم می ریزم. و برنامه های خودم را هم.
من هم مسلما از بی برنامگی دیگران تاثیر میگیرم و تلاشم برای از دست ندادن سفارش های کارگاه و جمع آوری مشتری های بیشتر،آن هم در این زمانه ی آشفته با هزینه های بالا و نداشتن پشتوانه مالی، تقریبا تمام زمانم رادر کارگاه هستم و کمتر می شود زمان برنامه ریزی شده و منسجمی را در بیرون از کارگاه برای خودم در نظر بگیرم. این مطلب خانواده ام را آزار می دهد و خودم را هم.
این بی انضباطی از قدیم در من وجود داشت و تقریبا هیچ آموزش مشخصی در دوران تحصیل از دبستان تا دانشگاه در این زمینه به ما داده نشد. آشفتگی اصلی زمانی رخ داد که من به اجبار دو سال از عمرم را در پادگان های نظامی دوره خدم نظام وظیفه اجباری را گذراندم. در جوی کاملا آشفته و بی انضباط و بی برنامه. و آن جا بود که این بی برنامگی برای من عادی شد و عادی تر شد و عادی تر از همیشه شد و این روند عادی سازی بی برنامگی و پوچ بودن ادامه پیدا کرد . سال 95 و بعدش سال 96 آرام آرام مطالعه ام کم شد و تقریبا همه زمان سال 96 را مشغول به کار بودم. تلاشم برای خودم قابل تقدیر است و من از تلاش هایم راضیم. اما یک نقص بزرگی را که در سال 95 داشتم، و آن مطالعه کم بود، و من نتوانستم در سال 96 جبران کنم و ادامه دادم آن نقص را و این نقص به همراه عادت به بی برنامگی و بی انضباطی، یک مشکل بزرگی را امروز در پیش پای من گذاشته است. گم شدن در هیاهوی روزمره های بالادست.
ما از بالا خیلی فشار متحمل می شویم. داستان نظام ی اقتصادی فاسد و شدیدا انحصاری ما، داستان معروف و آشکاری است. به ویژه با وجود شبکه های قوی اطلاع رسانی که در دنیا وجود دارد این مساله آشکارتر از همیشه است. این ها را برای این می گویم که بگویم بخشی از این بی برنامگی در ذات این زمانه است. با این آشفتگی های مداوم  و روزانه و با این نظام ی مملو از افراد ناوارد، آشکار است که نمی توان برنامه ریزی درستی داشت. تکلیف نامشخص است. و این امر نه فقط برای من بلکه برای همه افرادی که در دایره جغرافیای زمانی و مکانی مشابه با من زندگی می کنند اتفاق می افتد. 

من در سال 96 به آن چه می خواستم و هدف گذاری من بود رسیدم. و این یک امر مطلوب و خوشحال کننده است. اگرچه از بالا رفتن قیمت دلار بسیار ناخرسند و ناراضی و حتی عصبانی هستم. این را یک اام می دانم که در سال جدید به مساله انضباط بیشتر توجه کنم. یعنی گمان من بر این است که نتیجه دادن یا نتیجه ندادن تلاش های من و همچنین تلاش های افرادی که با من پیوند برنامه ای دارند، مشروط است به رعایت انضباط و زمان بندی و برنامه و یک دیسیپلین آشکار.
سال 97 را سال "تمرین انضباط" نامگذاری می کنم. اگرچه قصد بر این بود که سال تثبیت اراده باشد، اما از آن جهت که قوی ترین اراده ها هم بدون انضباط هیچ است و تمرین انضباط خود نیازمند قوی ترین اراده هاست، سال 97 را سال تمرین انضباط نامگذاری می کنم.

به 


دلار رکورد شکست و تقریبا بسیاری از زحمات من در این چند سال بر باد رفت. خیلی ناراحتی تلخ و گزنده ای امروز در من وجود داشت. به ویژه خبر حمله شیمیایی در سوریه و تصاویر وحشتناک آن. سکوت جامعه جهانی نسبت به سوریه و سکوت ما نسبت به وضعیت کشور.
تقریبا در تمامی زمینه ها کشور در آستانه فروپاشی است. محیط زیست،اقتصاد، بانک، بیکاری،تورم،نظام اداری،نظام ی،ت داخلی، ت خارجه،فرهنگ و هنر از انواع مختلف آن،وضعیت نیتی های قومیتی، تضاد طبقاتی، خشکسالی،نابودی جنگل ها، وضعیت آلودگی هوا و آب و خاک، وضعیت خودرو ها، کارخانه ها،تولید داخل،صادرات،واردات، ورزش، جاده ها، ماشین ها و قطارها و هواپیماها، و هر آن چه فکرش را بکنید یا در برترین حالت ممکنش قرار گرفته یا در مسیر ی که به زودی به بدترین حالت ممکنش می رسد. آقایان از کوچک و بزرگ فاقد صلاحیت اداره کشورند و این امر واضحی است که اوضاع اگر این نظام ی اداری باقی بماند بدتر خواهد شد. 
با این حال با یک خوش بینی شاید احمقانه ای پیگیر کارهای ازدواج خودم هستم. سخت تلخ و ناراحت کننده است شرایط. اما من تلاشم این است که آن مسیری که تعریف کرده ام را طی کنم. اگرچه سخت است و سخت تر هم شد با این اوضاع نا به سامان. 
کی می شود آن چه باید بشود؟ سوال اساسی من این است.


چون سپاه به رودخانه رسید بر سر مسیر و موسایی نبود چوب بر آب زند، بیم ها افتاد. فرمود: باید ازین ره گذشت اگر مردان راهید.
دست به دست یکدگر گذشتند از آب سخت. و لیک خسته بشدند. فرمود: گذشتیم و اکنون کوه ها و دشت های دیگری در انتظار است.
مرد ره پیما، چه آب باشد چه سنگ/ ناگذشتن ها برایش هست ننگ


چون صبحدم آشفته برخاستمی،تلاش به تسلط کردم. به همراه خردمند زنگ همی زدم. ایشان فرمود: از سختی سخن مگو که این ها را نشاید سختی راه نامیدن. این ها نه به اندازه تو سخت. 
چون جمله بشنیدم و تلاشش بدیدم،آرام گشتمی و تلاش مضاعف کردمی.
به والله همراه خردمند نعمت است.


به کارگاه آمدم و در کنار بخاری ساکت بنشستم.اشکی بیامد در پی فکرهای بی شمار. اندوه فراوان گشت ازین اهریمن سرد و سیاه که کشور را فرا گرفته. دانشجویان نخبه ما که برای آینده ای بهتر ازین سرزمین می رفتند، گرفتار اهریمن سیاه شدند و به مقصد نرسیدند.هموطنان ما که رفته بودند برای مراسم تشییع سردار سلیمانی، اسیر اهریمن سیاه شدند و نشد آن چه می خواستند. اتوبوسی دیگر در مسیر تهران به سوادکوه به دره افتاد و اهریمن سیاه آن ها را هم گرفتار کرد.ورزشکاران ایرانی یک به یک از ایران می روند و تبعه کشورهای دیگر می شوند. بس که کثافت است فضای کشور. ما همه اسیران این اهریمنیم. نکبت می بارد از آسمان این سرزمین.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

آرامـــــتر از دریا دکوارسیون داخلی منزل طلوع دوباره آموزش و سیگنال خرید وفروش در بورس لنزیرو - دنیایی به وسعت عکاسی شبکه اجتماعی شقیقه کوادکو - مرکز خريد کوادکوپتر، پهپاد و هلي شات نیک چیز | پیشرفت فردی تکنولوژي برتر و خانه هوشمند تولید محتوا عالی